وبلاگ رسمی دکتر حمید حنائی نژاد

(عرفان اسلامی، آشنایی با ادیان و فرهنگ‌ها)

وبلاگ رسمی دکتر حمید حنائی نژاد

(عرفان اسلامی، آشنایی با ادیان و فرهنگ‌ها)

۲۹ مطلب با موضوع «اقوال عارفان و محققان» ثبت شده است

امام حسین علیه السلام، مهاجر و مجاهد

حسین بن على (سلام اللَّه علیه) در منطق قرآن، هم مهاجر است و هم مجاهد. او خانه و شهر و دیار خودش را رها کرده و پشت سر گذاشته است همچنان که موسى بن‏  عمران مهاجر بود. موسى بن عمران هم شهر و دیارش را که مصر بود پشت سر گذاشت تا به مدیَن رسید، ولى او فقط مهاجر بود نه مجاهد. ابراهیم مهاجر بود: إِنِّی ذاهِبٌ إِلى‏ رَبِّی‏

شهر و دیار و وطن خودش (بابِل) را رها کرد و رفت. حسین بن على امتیازى که دارد این است که هم مهاجر است و هم مجاهد. مهاجرین صدر اسلام در ابتدا که مهاجر بودند، هنوز مجاهد نبودند و دستور جهاد براى آنها نرسیده بود. آنها فقط مهاجر بودند؛ بعدها که دستور جهاد رسید، این مهاجرین تبدیل به مجاهدین هم شدند. اما کسى که از روز اول، هم مهاجر بود و هم مجاهد، وجود مقدس حسین بن على علیه السلام بود (فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ). پیغمبر اکرم در عالم رؤیا به او فرموده بود: حسینم! مرتبه و درجه‏اى هست که تو به آن مرتبه و درجه نخواهى رسید مگر از پلکان شهادت بالا بروى‏ (مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ)..

در حدود بیست و چهار روز عملًا حسین بن على در حال مهاجرت بود؛ از آن روزى که از مکه حرکت کرد (روز هشتم ماه ذى‏الحجه) تا روزى که به سرزمین کربلا رسید و آنجا باراندازش بود و خرگاه خودش را در آنجا فرود آورد. آن روزى که از مکه حرکت کرد و آن خطبه معروفى را که نقل کرده‏اند خواند، هجرت و جهادش را توأم با یکدیگر ذکر کرد: خُطَّ الْمَوْتُ عَلى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقَلادَةِ عَلى جیدِ الْفَتاةِ وَ ما اوْلَهَنى الى‏ اسْلافى اشْتِیاقَ یَعْقوبَ الى‏ یوسُفَ ایّها الناس! مرگ براى فرزند آدم زینت قرار داده شده است، آن‏چنان‏که یک گردن‏بند براى یک زن جوان زینت است. مرگ ترسى ندارد، مرگ بیمى ندارد. شهادت در راه خدا و در راه ایمان، براى انسان تاج افتخار است که بر سر مى‏گذارد و براى یک مرد مانند آن گردنبندى است که یک زن جوان به گردن خود مى‏آویزد؛ زینت و زیور است. کَأَنّى بِاوْصالى تَتَقَطَّعُها عُسْلانُ الْفَلَواتِ بَیْنَ النَّواویسِ وَ کَرْبَلا ایّها الناس! الآن از همین جا گویا به چشم خودم مى‏بینم که در آن سرزمین، چگونه آن گرگهاى بیابان ریخته‏اند و مى‏خواهند بند از بند من جدا کنند. رِضَى اللَّهِ رِضانا اهْلَ الْبَیْتِ ما اهل بیت از خودمان رضایى نداریم، رضاى ما رضاى اوست. هرچه او بپسندد ما آن را مى‏پسندیم؛ او براى ما سلامت بپسندد ما سلامت را مى‏پسندیم، بیمارى بپسندد بیمارى مى‏پسندیم؛ سکوت بپسندد سکوت مى‏پسندیم، تکلّم بپسندد تکلّم؛ سکون بپسندد سکون، تحرّک بپسندد تحرک.

آزادى معنوى(مجموعه آثار شهید مطهرى)، صص: 585-586

امام صادق (ع) در بیان عارفان مسلمان از جایگاه ویژه ای برخوردار هستند. در میان تذکره نویسان عطار از جمله کسانی است که به دلیل عظمت مقام عرفانی آن بزرگوار کتاب تذکرة الاولیای خود را با وصف امام ششم شیعیان حضرت امام صادق(ع) شروع نموده است.

عطار نیشابوری عارف مشهور به جهت اهمیت موضوع شناخت ولی خدا و انسان کامل که خلیفه حق تعالی در میان بندگانش است در آغاز کتاب تذکرة الاولیا امام صادق (ع) را با تعابیری مانند  سلطان ملّت مصطفوى، برهان حجّت نبوى، عالم صدّیق، عالم تحقیق، میوه دل اولیا، گوشه جگر انبیا، ناقل على، وارث نبى، عارف عاشق(عطار نیشابوری، تذکرة الأولیاء، 1905م، القسم الاول، ص 10) توصیف نموده و سپس به نقل تعدادی از حکایات زیبا و خواندنی از ایشان پرداخته است که برخی از آنها را می خوانید. وی معتقد است عجب مى‏دارم از آن قوم که‏ ایشان را خیال بندد [که اهل سنّت و جماعت را با اهل بیت چیزى در راه است یعنی اختلاف است]. که اهل سنّت و جماعت اهل بیت‏ اند به حقیقت. و من آن نمی‌دانم که کسى در خیال باطل مانده است. آن مى‏دانم که هر که به محمّد- صلّى اللّه علیه و آله و سلّم- ایمان دارد و به فرزندان و یارانش ایمان ندارد، او به محمّد- علیه الصلاة و السّلام- ایمان ندارد.(همان، ص 13).

حکایاتی خواندنی در وصف حضرت امام جعفر صادق (ع) از تذکرة الولیاء عطار

نقل است که صادق (ع) را گفتند: «همه هنرها دارى: زهادت و کرم باطن، و قرّة العین خاندانى، و لیکن بس متکبّرى». گفت: «من متکبر نیم. لکن کبر کبریائى است، که من چون از سر کبر خود برخاستم، کبریائى او بیامد و به جاى کبر من بنشست. به کبر خود، کبر نشاید کرد، اما به کبریائى او کبر شاید کرد». نقل است که صادق از ابوحنیفه پرسید که: «عاقل کى است؟». گفت: «آن که تمییز کند میان خیر و شرّ». صادق گفت: «بهایم نیز تمییز توانند کرد، میان آن که او را بزنند یا او را علف دهند». ابو حنیفه گفت: «به نزدیک تو عاقل کى است؟» گفت: «آن که تمییز کند میان دو خیر و دو شر. تا از دو خیر، خیر الخیرین اختیار کند و از دو شر، خیر الشّرین برگزیند». نقل است که همیانى زر از کسى برده بودند. آن‏کس در صادق آویخت که: «تو برده‏ اى»- و او را نشناخت- صادق گفت: «چند بود؟». گفت: «هزار دینار». او را به خانه برد و هزار دینار به وى داد. بعد از آن، آن مرد زر خود بازیافت و زر صادق بازپس آورد و گفت: «غلط کرده بودم». صادق گفت: «ما هر چه دادیم بازنگیریم». بعد از آن، از کسى پرسید که: «او کى است؟». گفتند: «جعفر صادق». آن مرد خجل بازگردید.(همان، ص 13).

شخصی پیش امام صادق (ع) آمد و گفت: «خدا را به من نشان بده!»

نقل است که یکى پیش صادق آمد و گفت: «خداى را به من نماى». گفت: «آخر نشنیده‏ اى که موسى را گفتند: لن ترانى؟» گفت: «آرى. امّا این ملّت محمّد است که یکى فریاد مى‏کند که: رأى قلبى ربّى. و دیگرى نعره مى‏زند که: لم اعبد ربّا لم اره». صادق گفت: «او را ببندید و در دجله اندازید». او را ببستند و در دجله انداختند. آب او را فروبرد. بازبرانداخت. گفت: «یا ابن رسول اللّه الغیاث، الغیاث». صادق گفت: «اى آب! فروبرش». فروبرد. باز برآورد. گفت: «یا ابن رسول اللّه! الغیاث، الغیاث». صادق دگر بار گفت: «اى آب! فروبرش». همچنین فرومى‏برد و برمى‏ آورد، چندین کرّت. چون امید از خلایق به یک‏بارگى منقطع گردانید، این نوبت گفت: «یا الهى! الغیاث، الغیاث». صادق گفت: «او را برآرید». برآوردند و ساعتى بگذاشتند تا باز قرار آمد. پس گفتند: «خداى را دیدى؟». گفت: «تا دست در غیرى مى‏زدم، در حجاب مى ‏بودم. چون به کلّى پناه بدو بردم و مضطر شدم، روزنه‏ یى در درون دلم گشاده شد. آنجا فرونگرستم. آنچه مى‏جستم بدیدم و تا اضطرار نبود آن نبود، که امّن یجیب المضطرّ اذا دعاه». صادق گفت: «تا صادق مى‏گفتى، کاذب بودى، اکنون روزنه را نگاه دار که جهان خداى- عزّ و جلّ- بدانجا فروست. و هر که گوید که خداى- عزّ و جلّ- بر چیزست، یا در چیزست و از چیزست، او کافر بود».(همان، صص 14-15).

مطیع با عُجب، گنهکار است و گنهکار با عُذر، مطیع است!

و گفت: «هر آن معصیت که اوّل آن ترس بود و آخر آن عذر، بنده را به حق رساند و هر آن طاعت که اوّل آن امن بود و آخر آن عُجب، بنده را از حق- تعالى- دور گرداند. مطیع با عجب، عاصى است و عاصى با عذر، مطیع». و از وى پرسیدند که «درویش صابر فاضل‏تر یا توانگر شاکر؟». گفت: «درویش صابر، که توانگر را دل به کیسه بود و درویش [را] با خدا». و گفت: «عبادت جز به توبه راست نیاید، که حق- تعالى- توبت مقدّم گردانید بر عبادت، کما قال: التائبون العابدون». و گفت: «ذکر توبه، در وقت ذکر حق- تعالى- غافل ماندن است از ذکر. و خداى- تعالى- [را] یاد کردن به حقیقت، آن بود که فراموش کند در جنب خداى، جمله اشیاء را. به جهت آن که خداى- تعالى- او را عوض بود از جمله اشیاء».(همان، ص 15).

هر که مجاهده کند با نفس براى نفس، برسد به کرامات. و هر که مجاهده کند با نفس براى خداوند، برسد به‏ خداوند

و گفت: «مؤمن آن است که ایستاده است با نفس خویش، و عارف آنست که ایستاده است با خداوند خویش». و گفت: «هر که مجاهده کند با نفس براى نفس، برسد به کرامات. و هر که مجاهده کند با نفس براى خداوند، برسد به‏ خداوند». و گفت: «الهام از اوصاف مقبولان است و استدلال ساختن که بى‏ الهام بود، از علامت راندگان است». و گفت: «مکر خداى- عزّ و جلّ- در بنده نهان‏تر است از رفتن مورچه، در سنگ سیاه، به شب تاریک». و گفت: «عشق، جنون الهى است. نه مذموم است و نه محمود».«از صحبت پنج کس حذر کنید: یکى از دروغ‏گوى، که همیشه با وى در غرور باشى. دوّم از احمق، که آن وقت که سود تو خواهد، زیان تو بود و نداند. سیّوم بخیل، که بهترین وقتى از تو ببرد. چهارم بددل، که در وقت حاجت‏ تو را ضایع کند. پنجم فاسق که تو را به یک لقمه بفروشد. و به کمتر لقمه ‏یى طمع کند»و گفت: «سرّ معاینه مرا آنگاه مسلّم شد، که رقم دیوانگى بر من کشیدند». و گفت: «از نیکبختى مرد است، که خصم او خردمند است». و گفت: «از صحبت پنج کس حذر کنید: یکى از دروغ‏گوى، که همیشه با وى در غرور باشى. دوّم از احمق، که آن وقت که سود تو خواهد، زیان تو بود و نداند. سیّوم بخیل، که بهترین وقتى از تو ببرد. چهارم بددل، که در وقت حاجت‏ تو را ضایع کند. پنجم فاسق که تو را به یک لقمه بفروشد. و به کمتر لقمه ‏یى طمع کند».(همان، صص 15-16).

حق تعالى را در دنیا بهشتى است و دوزخى: بهشت عافیت است و دوزخ بلاست

گفت: «حق تعالى- را در دنیا بهشتى است و دوزخى: بهشت عافیت است و دوزخ بلاست. عافیت آن است که کار خود به خداى- عزّ و جلّ- بازگذارى، و دوزخ آن است که کار خداى با نفس خویش گذارى».(همان، ص 16).
پی نوشت:
عطار نیشابوری، تذکرة الأولیاء، هلند، لیدن، مطبعه لیدن، چاپ اول،1905م.

بزرگى را پرسیدند که «ما العبودیّة»؟ گفت: «إذا صرت حرّا فأنت عبد» گفت: اى سالک اگر آزاد نشوى بنده نباشى. چه دانى که این آزادى چیست! این حرّیّت‏، لطیفه ‏اى می دان در صندوق عبودیّت تعبیه کرده در عالمى که او را انسان خوانند، و انسانیّت خوانند.

منبع: عین القضات همدانی، تمهیدات، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول، 1341، ص 261.

توضیح یک نکته: جناب عین القضات عبادت و عبودیت را در واقع به یک معنا دانسته اما امام موسی صدر بین آندو تفاوت قائل شده است. 

 

 

مولانا در تطور فکرى - دینى خود، مخصوصا به سه عنصر علم الجمال تکیه کرده بود : عشق، موسیقى و سماع.  او هم در مثنوى و هم در دیوان کبیر از موسیقى زیاد ستایش مى ‏کند و آن را والاترین هنرها معرفى مى ‏نماید. این حکیم بزرگ مى ‏داند که حقیقت در حرف، معنى در کلمه و وزن و قافیه نمى ‏گنجد.  لذا به موسیقى بیش از شعر علاقه نشان مى ‏دهد و شاید چیزى را بالاتر از موسیقى نمى ‏شناسد و دوست ندارد. در غزلى گوید  :

هیچ می دانی چه می گوید رباب ؟      ترک و رومی و عرب گر عاشق است

هم زبان اوست این بانگ صواب        

( کلیات شمس ج1 ص 184 - 185 ).

بدین بیان وحدت موجود بین انسانها را مرهون موسیقى مى ‏داند. به نظر او یک نعره مستانه، بسیار برتر از طرح آن مسئله علمى است که میان انسانها تفرقه اندازد !

 منبع : مولانا جلال الدین ، گولپینارلی / توفیق سبحانی ، ص : 341.

بحث از شریعت، طریقت و حقیقت و ارتباط آنها با یکدیگر از جمله بحث‌های کلیدی عرفان اسلامی است. در نگاه عارفان شریعت، پرستش خداوند و آموختنی، طریقت، طلب حق و جستجوی راه و حقیقت مشاهده حق‌­تعالی و یافتنی است.

عارفان اسلامی با استناد به برخی از روایات و با توجه به این نکته که شریعت، دارای ظاهر و باطن است، سه سطح برای آن قائل شده‌­اند و معتقدند باطن شریعت، طریقت و باطن طریقت، حقیقت است.

امام خمینی نیز در آثار خود به جنبه‌هایی از حیث ظاهر و باطن دین و ارتباط این سه سطح پرداخته و بر این باور است که ترک ظاهر، ابطال باطن و ظاهر شریعت است. ایشان رابطه میان شریعت، طریقت و حقیقت و رابطه ظهور و بطون و آن را طولی می‌داند و بر این اساس معتقد است شریعت، طریقت و حقیقت از یکدیگر جدا شدنی نیستند.

امام‌خمینی پیروی از شریعت و مراعات ظاهر آن را تنها راه رسیدن به طریقت به حقیقت می‌داند و معتقد است هیچ راهی در معارف الهیه پیموده نمی‌شود مگر آنکه ظاهر شریعت مراعات شود و بدون اتصاف به ظاهر شریعت نمی‌توان به باطن دست یافت.

در «سفر تا خدا» رعایت سه اصل مهم و اساسی که در عرفان اسلامی و تصوف علمی و عملی عارفان مسلمان و محققان بزرگ به آن ملتزم شده اند شریعت، طریقت و حقیقت؛ الزامی است.

در «سفر تا خدا» رعایت سه اصل مهم و اساسی که در عرفان اسلامی و تصوف علمی و عملی عارفان مسلمان و محققان بزرگ به آن ملتزم شده اند شریعت، طریقت و حقیقت؛ الزامی است.
«عرفا» معتقدند که همه راهها به خدا منتهى مى ‏شود و همه مصالح و حقایق از نوع شرایط و امکانات و وسایل و موجباتى است که انسان را به سوى خدا سوق مى ‏دهد. آنها اعتقاد دارند که مصالح و حقایقى که در تشریع احکام نهفته است از نوع منازل و مراحلى است که انسان را به مقام «قرب الهى» و وصول به حقیقت سوق مى‏ دهد. عرفا می گویند که باطن «شریعت» راه است و آن را «طریقت» مى‏ خوانند، و پایان این راه «حقیقت» است، که پس از فناى سالک از تعینات خود و انانیّت خود حاصل می شود.
کلام استاد شهید مطهری (ره) در تبیین «شریعت»، «طریقت»، «حقیقت»‏ و اختلاف عرفا با فقها.

عارف به سه چیز معتقد است: شریعت، طریقت، حقیقت؛ معتقد است که شریعت وسیله یا پوسته ‏اى است براى طریقت، و طریقت پوسته یا وسیله‏ اى براى حقیقت. فقها؛ معتقدند که مقررات اسلامى در سه بخش خلاصه مى‏ شود: اول بخش «اصول عقاید» که «کلام» عهده ‏دار آن است. دوم بخش «اخلاق». بخش سوم بخش «احکام» است که مربوط به اعمال و رفتار خارجى انسان است و فقه عهده‏ دار آن است. این سه بخش از یکدیگر مجزا هستند. ولى عرفا در بخش عقاید، صِرف اعتقاد ذهنى و عقلى را کافى نمى ‏دانند؛ مدعى هستند که به آنچه باید ایمان داشت و معتقد بود، باید رسید و باید کارى کرد که پرده ‏ها از میان انسان و آن حقایق برداشته شود. و در بخش دوم، اخلاق را که هم ساکن است و هم محدود، کافى نمى‏ دانند؛ به جاى اخلاق علمى و فلسفى، سیر و سلوک عرفانى را که ترکیب خاص دارد پیشنهاد مى‏ کنند. و در بخش سوم ایراد و اعتراضى ندارند، فقط در موارد خاصى سخنانى دارند که احیاناً ممکن است بر ضد مقررات فقهى تلقى شود.عارف به سه چیز معتقد است: شریعت، طریقت، حقیقت؛ معتقد است که شریعت وسیله یا پوسته ‏اى است براى طریقت، و طریقت پوسته یا وسیله‏ اى براى حقیقت. عرفا از این سه بخش به «شریعت» و «طریقت» و «حقیقت» تعبیر مى‏ کنند و معتقدند که همان گونه که انسان واقعاً سه بخش مجزا نیست (یعنى بدن و نفس و عقل از یکدیگر مجزا نیستند، بلکه در عین اختلاف با یکدیگر متحدند و نسبت آنها با یکدیگر نسبت ظاهر و باطن است) شریعت و طریقت و حقیقت نیز این‏چنین‏ اند، یعنى یکى ظاهر است و دیگرى باطن و سومى باطنِ باطن، با این تفاوت که عرفا مراتب وجود انسان را بیش از سه مرتبه و سه مرحله مى‏ دانند، یعنى به مراحل و مراتبى ماوراى عقل نیز معتقدند.(مطهری، مرتضی، مجموعه آثار شهید مطهری (عرفان(کلیات علوم اسلامى، ج 2))، 1377ش، ج23، صص 33-34 با تلخیص و اندکی تصرف).

بیشتر بخوانید: دیدگاه عارفان در خصوص «شریعت»، «طریقت» و «حقیقت»‏.
دیدگاه جناب مولانا (ره) در خصوص «شریعت»، «طریقت» و «حقیقت»‏.

روایت کرده‏ اند که پیغمبر اکرم (ص) فرمود: «الشریعة اقوالى و الطریقة افعالى و الحقیقة احوالى»؛...شریعت همچون علم کیمیا آموختن است از استاد یا از کتاب؛ و طریقت استعمال کردن داروها و مس را در کیمیا مالیدن است؛ و حقیقت، زر شدن مس.مولوى در مقدمه نثر دفتر پنجم مثنوى شرحى در این ‏باره نوشته است که «شریعت همچون شمع است که راه مى‏ نماید؛ و چون در راه آمدى آن رفتن تو طریقت است، و چون رسیدى بمقصود، آن حقیقت است؛ و به عبارت دیگر شریعت همچون علم کیمیا آموختن است از استاد یا از کتاب؛ و طریقت استعمال کردن داروها و مس را در کیمیا مالیدن است؛ و حقیقت، زر شدن مس».(همایی، جلال الدین، مولوی نامه؛ مولوی چه می گوید؟، 1385ش، ج1، ص426با تلخیص).
هرکه قبول مى‏ کند آنچه پیغمبر وى گفته است، از اهل شریعت‏ است، و هرکه مى‏ کند آنچه پیغمبر وى کرده است، از اهل طریقت‏ است، و هرکه مى ‏بیند آنچه پیغمبر وى دیده است، از اهل حقیقت‏ است.

سالک باید که اوّل از علم شریعت آنچه ما لا بدّ است بیاموزد و یاد گیرد و آن‏گاه از عمل طریقت آنچه ما لابدّست بکند و به‏ جاى آورد تا از انوار حقیقت به‏ قدر سعى و کوشش وى روى نماید. اى درویش: هرکه قبول مى ‏کند آنچه پیغمبر وى گفته است، از اهل شریعت‏ است، و هرکه مى‏ کند آنچه پیغمبر وى کرده است، از اهل طریقت‏ است، و هرکه مى‏ بیند آنچه پیغمبر وى دیده است، از اهل حقیقت‏ است. هرکه هر سه دارد هر سه دارد، و هرکه دو دارد دو دارد، و هرکه یکى دارد یکى دارد، و هرکه هیچ ندارد هیچ ندارد. اى درویش! آن طایفه که هر سه دارند، کاملان‏ اند و ایشان ‏اند که پیشواى خلایق‏ اند و آن طایفه که هیچ ندارند ازین سه ناقصان ‏اند، و ایشان ‏اند که از حساب بهایم‏ اند.(نسفی، عزیزالدین، الإنسان الکامل، 1386ش، ص 74).
تمثیل شیخ شبستری (ره) در خصوص «شریعت»، «طریقت» و «حقیقت»‏.

شریعت پوست، مغز آمد حقیقت‏       میان این و آن باشد طریقت‏«شریعت»‏ که عبارت از تکالیف دینیّه و اوامر و نواهى ملیّه است، به منزلت پوست بادام گرفت؛ و «حقیقت»‏ که تعبیر از او به احاطه ‏ى مراتب وجودى مى‏ رود- کشفا و شهودا- او را به مثابت مغز بادام نهاد؛ و «طریقت»‏ که امرى است به هم آمده از دقایق شریعت و مآثر حقیقت، در درجه‏ ى آن پرده‏ ى تنگ تصویر کرد که در میان پوست بادام و بادام حایل است‏.(شیرازی، شاه داعی،نسایم گلشن(شرح گلشن راز)، 1377ش، ص 206).
هرکسی حُسن «شریعت»‏ حضرت محمّد مصطفى (ص) را نگه ندارد بى‏ عزّت شود.

اى فرزند، بدان که هرکه حسن شریعت‏ حضرت محمّد مصطفى (ص) نگه ندارد بى‏ عزّت شود، و هرکه حسن طریقت‏ آن حضرت، علیه افضل الصلوات و اکمل التحیات، نورزد غنى نگردد، و هرکه حقیقت‏ آن حبیب نگه ندارد، قدرت حق پیدا نکند، و اگر صاحب عزّت باشد و از اغنیاء باشد و این حقها بجاى نیارد، بى‏ عزّت و بى‏ حرمت شود و مفلس گردد. و هرگاه که بى ‏عزّت و مفلس شود، کى قدرتش بماند؟.(اردستانی، پیر جمال الدین محمد، مرآت الافراد، 1371ش، ص 280).

نظر مرحوم کاشفی سبزواری (ره) در مورد «شریعت»، «طریقت» و «حقیقت» در تفسیر عرفانی مواهب علیه.

تخصیص باب حکمت بمورد حقیقت مناسب است دوم باب موعظه حسنه و تخصیص آن بعلم طریقت‏ که مبنى بر مراعات ادب و نیکوئى و محافظت جانب رفق و خوش‏خوئى است اولى مى ‏نماید سوّم باب مجادله بالتى هى احسن و آن مختص براه شریعت‏ است مبناى آن بر تکلیف احکام و بیان اوامر حلال و حرام است‏.«ادْعُ»‏ بخوان اى محمد خلق را «إِلى‏ سَبِیلِ رَبِّکَ‏» براه پروردگار خود «بِالْحِکْمَةِ» به سخنى محکم یعنى دلیلى که حق را ثابت و شبه را زائل گرداند «وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ» و به پندى نیکو که خطابات مقنعه و حکایات نافعه است‏ وَ جادِلْهُمْ‏ و جدال کن با ایشان یعنى مباحثه نماى‏ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ‏ به راهى که آن نیکوترست یعنى برفق و خوشخوئى و ترتیب مقدمات ظاهره گفته‏ اند که حکمت براى دعوت خواص است و موعظه حسنه براى ارشاد عوام و جدال براى دفع معاندان در ترجمه  آورده که طرق ثلثه دعوت اشارت است بمناهج ثلثه وصول اعنى حقیقت‏ و طریقت‏ و شریعت‏ چه بعضى از محققان حقیقت‏ آن را گویند که بنده را بى ‏واسطه از حق حاصل آید و شریعت‏ آن بود که حصول آن به‏ واسطه رسل بود و طریقت‏ رعایت ادب است در طریق سلوک و بعد ما که باب دعوات از سه وجه مفتوح گشته اوّل باب حکمت و آن موهبت جزیل بى‏ واسطه جبرئیل فائض شده و حقیقت‏ عبارت است از کرامتى که خلق را در ان مجال شرکت نباشد پس تخصیص باب حکمت بمورد حقیقت مناسب است دوم باب موعظه حسنه و تخصیص آن بعلم طریقت‏ که مبنى بر مراعات ادب و نیکوئى و محافظت جانب رفق و خوش‏خوئى است اولى مى ‏نماید سوّم باب مجادله بالتى هى احسن و آن مختص براه شریعت‏ است مبناى آن بر تکلیف احکام و بیان اوامر حلال و حرام است‏.(کاشفی سبزواری، حسین بن علی، جلالی نائین، مواهب علیه، 1369ش، ص 605).
منابع:
1 - مطهری، مرتضی، مجموعه آثار شهید مطهری، تهران – قم، انتشارات صدرا، چاپ هشتم،1377ش.
2 - همایی، جلال الدین، مولوی نامه؛ مولوی چه می گوید؟، ایران، تهران، انتشارات هما، چاپ دهم،1385ش.
3 - نسفی، عزیزالدین، الإنسان الکامل، ایران، تهران، انتشارات طهوری، چاپ هشتم،1386ش.
4 - شیرازی، شاه داعی،نسایم گلشن(شرح گلشن راز)، ایران، تهران، انتشارات الهام، چاپ اول، 1377ش.
5 - اردستانی، پیر جمال الدین محمد، مرآت الافراد، ایران، تهران، انتشارات زوار، چاپ اول، 1371ش.
6 - کاشفی سبزواری، حسین بن علی، جلالی نائین، مواهب علیه، ایران، تهران، سازمان چاپ و انتشارات اقبال، چاپ اول، 1369ش.

 

سلوک عاشقانه خراسان، همان شیوه سلوکی رایج در احوال و مقامات (از مقامات تبتّل تا فنا) است با محوریت عشق. سلوک در منازل و مقامات یا به قول عطار در «هفت شهر عشق»، در واقع سفر در مراتب نفس آدمی است. از این نظر، سلوک خراسان بیشتر ناظر به مراتب نفس، طبع، نفس، قلب و روح، تا سرّ، خفی و اخفی (نجم‌الدین رازی، 1365: 117 و 121؛ العجم، 1999: 808) است به انگیزه تزکیه نفس (قد أفلح مَن زکّیها؛ شمس: 9) و کشف حجاب انّیّت و هستی؛ چنان که حلاج سرود:

بینی و بینک إنِیَّ ینازعنی

 

فارفع بلطفک إنِیَّ من البین

(حلاج، 1394: 299)

گرچه برخی، مراتبی چون عالم طبع، مثال، روح، سرّ و ذات را همان حجاب‌هایی دانسته‌اند که سالک باید از آنها عبور کند (بحرالعلوم، 1360: 129) اما آنچه در سلوک خراسانی مشهور است، نظریه سلوک در هفت مقام با راهنمایی پیر است که ابونصر سراج آورده است: توبه، ورع، زهد، فقر، صبر، توکل و رضا (سراج، 1380: 86).

نجم‌الدین کبری، بنیان‌گذار و تدوینگر سلوک شطّار، می‌تواند بهترین نماینده پیران خراسان در عرفان عملی و سیر و سلوک، برای مقایسه با سلوک ابن‌عربی و شارحانش باشد. وی به طور کلی، طریقت‌های سلوکی را به سه گروه تقسیم می‌کند: ابرار، اخیار و شطّار.

1. طریق ابرار (مجاهدت و ریاضت): تکیه اصلی ابرار، بر ریاضت و تهذیب و تبدیل اخلاق است. ارباب این طریقت، علمای علم اخلاق، بر آنند که بیماری دل از صفات نفسانی ذمیمه است. راه از بین بردن این صفات، تبدیل هر یک از آنها به صفت نیک مقابل آن است؛ زیرا «العلاج بالاضداد». البته زائل‌کردن تمام صفات ذمیمه مقدور نیست. زیرا این صفات ذاتی انسان است. پس مقصود از تهذیب اخلاق، به اعتدال درآوردن این صفات است.

2. طریق اخیار (معامله): تکیه اصلی اخیار بر اعمال عبادی و ظاهری شریعت، مثل نماز، روزه، حج و مستحبات است. می‌توان این طریق را بر سلوک عابدانه، تطبیق کرد.

3. طریق شطّار (محبت): تکیه اصلی شطار، بر محبت و عشق الاهی است. شرط اول، موت ارادی است که با توجه به اصول ده‌گانه سلوکی نجم‌الدین کبری باید به آن رسید (نجم‌الدین کبری، 1384: 31-38).

منبع: پژوهشنامه مذاهب اسلامی؛ دانشگاه ادیان ومذاهب، دوره 4، مقاله 8، پاییز و زمستان 1396 (عرفان خراسان و ابن‌عربی؛ تفاوت‌های سلوکی).

نویسنده: محمد رودگر؛استادیار گروه عرفان اسلامی، پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی.

مقاله (جایگاه کرامات در عرفان) نوشته حمید حنائی نژاد

نظر دین به مساله عرفان نفس نظر استقلالى نیست، بلکه نظر آلى و طریقى است، زیرا معلوم است که ذائقه دین راضى نیست به اینکه مردم به امرى سرگرم باشند که هیچ مربوط به معرفت پروردگار و عبادت او نباشد، دین که لحن گفتارش این است که:

" إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ - در نظر خدا دین عبارتست از تسلیم" و یا این که مى‏ فرماید:" لا یَرْضى‏ لِعِبادِهِ الْکُفْرَ- خدا کفر را براى بندگان خود نمى ‏پسندد" چطور ممکن است راضى شود مردم عبادت و معرفت خدا را کنار گذاشته و تنها و تنها به عرفان نفس بپردازند؟! پس معلوم مى ‏شود عرفان هم انگیزه اصلیش همان دین فطرى بوده، و گرنه خودش بخودى خود چیزى نیست که از فطرت سرچشمه گرفته باشد، و فطرت انسانى انسانها را به آن دعوت کرده باشد، تا اینکه گفته شود شاخ و برگهایش هم به اصل واحدى که همان دین فطرى باشد منتهى مى ‏شود.