وبلاگ رسمی دکتر حمید حنائی نژاد

(عرفان اسلامی، آشنایی با ادیان و فرهنگ‌ها)

وبلاگ رسمی دکتر حمید حنائی نژاد

(عرفان اسلامی، آشنایی با ادیان و فرهنگ‌ها)

۱۱۳ مطلب با موضوع «دانلود کتاب، مقالات و یادداشت‌ها» ثبت شده است

امام حسین علیه السلام، مهاجر و مجاهد

حسین بن على (سلام اللَّه علیه) در منطق قرآن، هم مهاجر است و هم مجاهد. او خانه و شهر و دیار خودش را رها کرده و پشت سر گذاشته است همچنان که موسى بن‏  عمران مهاجر بود. موسى بن عمران هم شهر و دیارش را که مصر بود پشت سر گذاشت تا به مدیَن رسید، ولى او فقط مهاجر بود نه مجاهد. ابراهیم مهاجر بود: إِنِّی ذاهِبٌ إِلى‏ رَبِّی‏

شهر و دیار و وطن خودش (بابِل) را رها کرد و رفت. حسین بن على امتیازى که دارد این است که هم مهاجر است و هم مجاهد. مهاجرین صدر اسلام در ابتدا که مهاجر بودند، هنوز مجاهد نبودند و دستور جهاد براى آنها نرسیده بود. آنها فقط مهاجر بودند؛ بعدها که دستور جهاد رسید، این مهاجرین تبدیل به مجاهدین هم شدند. اما کسى که از روز اول، هم مهاجر بود و هم مجاهد، وجود مقدس حسین بن على علیه السلام بود (فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ). پیغمبر اکرم در عالم رؤیا به او فرموده بود: حسینم! مرتبه و درجه‏اى هست که تو به آن مرتبه و درجه نخواهى رسید مگر از پلکان شهادت بالا بروى‏ (مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ)..

در حدود بیست و چهار روز عملًا حسین بن على در حال مهاجرت بود؛ از آن روزى که از مکه حرکت کرد (روز هشتم ماه ذى‏الحجه) تا روزى که به سرزمین کربلا رسید و آنجا باراندازش بود و خرگاه خودش را در آنجا فرود آورد. آن روزى که از مکه حرکت کرد و آن خطبه معروفى را که نقل کرده‏اند خواند، هجرت و جهادش را توأم با یکدیگر ذکر کرد: خُطَّ الْمَوْتُ عَلى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقَلادَةِ عَلى جیدِ الْفَتاةِ وَ ما اوْلَهَنى الى‏ اسْلافى اشْتِیاقَ یَعْقوبَ الى‏ یوسُفَ ایّها الناس! مرگ براى فرزند آدم زینت قرار داده شده است، آن‏چنان‏که یک گردن‏بند براى یک زن جوان زینت است. مرگ ترسى ندارد، مرگ بیمى ندارد. شهادت در راه خدا و در راه ایمان، براى انسان تاج افتخار است که بر سر مى‏گذارد و براى یک مرد مانند آن گردنبندى است که یک زن جوان به گردن خود مى‏آویزد؛ زینت و زیور است. کَأَنّى بِاوْصالى تَتَقَطَّعُها عُسْلانُ الْفَلَواتِ بَیْنَ النَّواویسِ وَ کَرْبَلا ایّها الناس! الآن از همین جا گویا به چشم خودم مى‏بینم که در آن سرزمین، چگونه آن گرگهاى بیابان ریخته‏اند و مى‏خواهند بند از بند من جدا کنند. رِضَى اللَّهِ رِضانا اهْلَ الْبَیْتِ ما اهل بیت از خودمان رضایى نداریم، رضاى ما رضاى اوست. هرچه او بپسندد ما آن را مى‏پسندیم؛ او براى ما سلامت بپسندد ما سلامت را مى‏پسندیم، بیمارى بپسندد بیمارى مى‏پسندیم؛ سکوت بپسندد سکوت مى‏پسندیم، تکلّم بپسندد تکلّم؛ سکون بپسندد سکون، تحرّک بپسندد تحرک.

آزادى معنوى(مجموعه آثار شهید مطهرى)، صص: 585-586

امام صادق (ع) در بیان عارفان مسلمان از جایگاه ویژه ای برخوردار هستند. در میان تذکره نویسان عطار از جمله کسانی است که به دلیل عظمت مقام عرفانی آن بزرگوار کتاب تذکرة الاولیای خود را با وصف امام ششم شیعیان حضرت امام صادق(ع) شروع نموده است.

عطار نیشابوری عارف مشهور به جهت اهمیت موضوع شناخت ولی خدا و انسان کامل که خلیفه حق تعالی در میان بندگانش است در آغاز کتاب تذکرة الاولیا امام صادق (ع) را با تعابیری مانند  سلطان ملّت مصطفوى، برهان حجّت نبوى، عالم صدّیق، عالم تحقیق، میوه دل اولیا، گوشه جگر انبیا، ناقل على، وارث نبى، عارف عاشق(عطار نیشابوری، تذکرة الأولیاء، 1905م، القسم الاول، ص 10) توصیف نموده و سپس به نقل تعدادی از حکایات زیبا و خواندنی از ایشان پرداخته است که برخی از آنها را می خوانید. وی معتقد است عجب مى‏دارم از آن قوم که‏ ایشان را خیال بندد [که اهل سنّت و جماعت را با اهل بیت چیزى در راه است یعنی اختلاف است]. که اهل سنّت و جماعت اهل بیت‏ اند به حقیقت. و من آن نمی‌دانم که کسى در خیال باطل مانده است. آن مى‏دانم که هر که به محمّد- صلّى اللّه علیه و آله و سلّم- ایمان دارد و به فرزندان و یارانش ایمان ندارد، او به محمّد- علیه الصلاة و السّلام- ایمان ندارد.(همان، ص 13).

حکایاتی خواندنی در وصف حضرت امام جعفر صادق (ع) از تذکرة الولیاء عطار

نقل است که صادق (ع) را گفتند: «همه هنرها دارى: زهادت و کرم باطن، و قرّة العین خاندانى، و لیکن بس متکبّرى». گفت: «من متکبر نیم. لکن کبر کبریائى است، که من چون از سر کبر خود برخاستم، کبریائى او بیامد و به جاى کبر من بنشست. به کبر خود، کبر نشاید کرد، اما به کبریائى او کبر شاید کرد». نقل است که صادق از ابوحنیفه پرسید که: «عاقل کى است؟». گفت: «آن که تمییز کند میان خیر و شرّ». صادق گفت: «بهایم نیز تمییز توانند کرد، میان آن که او را بزنند یا او را علف دهند». ابو حنیفه گفت: «به نزدیک تو عاقل کى است؟» گفت: «آن که تمییز کند میان دو خیر و دو شر. تا از دو خیر، خیر الخیرین اختیار کند و از دو شر، خیر الشّرین برگزیند». نقل است که همیانى زر از کسى برده بودند. آن‏کس در صادق آویخت که: «تو برده‏ اى»- و او را نشناخت- صادق گفت: «چند بود؟». گفت: «هزار دینار». او را به خانه برد و هزار دینار به وى داد. بعد از آن، آن مرد زر خود بازیافت و زر صادق بازپس آورد و گفت: «غلط کرده بودم». صادق گفت: «ما هر چه دادیم بازنگیریم». بعد از آن، از کسى پرسید که: «او کى است؟». گفتند: «جعفر صادق». آن مرد خجل بازگردید.(همان، ص 13).

شخصی پیش امام صادق (ع) آمد و گفت: «خدا را به من نشان بده!»

نقل است که یکى پیش صادق آمد و گفت: «خداى را به من نماى». گفت: «آخر نشنیده‏ اى که موسى را گفتند: لن ترانى؟» گفت: «آرى. امّا این ملّت محمّد است که یکى فریاد مى‏کند که: رأى قلبى ربّى. و دیگرى نعره مى‏زند که: لم اعبد ربّا لم اره». صادق گفت: «او را ببندید و در دجله اندازید». او را ببستند و در دجله انداختند. آب او را فروبرد. بازبرانداخت. گفت: «یا ابن رسول اللّه الغیاث، الغیاث». صادق گفت: «اى آب! فروبرش». فروبرد. باز برآورد. گفت: «یا ابن رسول اللّه! الغیاث، الغیاث». صادق دگر بار گفت: «اى آب! فروبرش». همچنین فرومى‏برد و برمى‏ آورد، چندین کرّت. چون امید از خلایق به یک‏بارگى منقطع گردانید، این نوبت گفت: «یا الهى! الغیاث، الغیاث». صادق گفت: «او را برآرید». برآوردند و ساعتى بگذاشتند تا باز قرار آمد. پس گفتند: «خداى را دیدى؟». گفت: «تا دست در غیرى مى‏زدم، در حجاب مى ‏بودم. چون به کلّى پناه بدو بردم و مضطر شدم، روزنه‏ یى در درون دلم گشاده شد. آنجا فرونگرستم. آنچه مى‏جستم بدیدم و تا اضطرار نبود آن نبود، که امّن یجیب المضطرّ اذا دعاه». صادق گفت: «تا صادق مى‏گفتى، کاذب بودى، اکنون روزنه را نگاه دار که جهان خداى- عزّ و جلّ- بدانجا فروست. و هر که گوید که خداى- عزّ و جلّ- بر چیزست، یا در چیزست و از چیزست، او کافر بود».(همان، صص 14-15).

مطیع با عُجب، گنهکار است و گنهکار با عُذر، مطیع است!

و گفت: «هر آن معصیت که اوّل آن ترس بود و آخر آن عذر، بنده را به حق رساند و هر آن طاعت که اوّل آن امن بود و آخر آن عُجب، بنده را از حق- تعالى- دور گرداند. مطیع با عجب، عاصى است و عاصى با عذر، مطیع». و از وى پرسیدند که «درویش صابر فاضل‏تر یا توانگر شاکر؟». گفت: «درویش صابر، که توانگر را دل به کیسه بود و درویش [را] با خدا». و گفت: «عبادت جز به توبه راست نیاید، که حق- تعالى- توبت مقدّم گردانید بر عبادت، کما قال: التائبون العابدون». و گفت: «ذکر توبه، در وقت ذکر حق- تعالى- غافل ماندن است از ذکر. و خداى- تعالى- [را] یاد کردن به حقیقت، آن بود که فراموش کند در جنب خداى، جمله اشیاء را. به جهت آن که خداى- تعالى- او را عوض بود از جمله اشیاء».(همان، ص 15).

هر که مجاهده کند با نفس براى نفس، برسد به کرامات. و هر که مجاهده کند با نفس براى خداوند، برسد به‏ خداوند

و گفت: «مؤمن آن است که ایستاده است با نفس خویش، و عارف آنست که ایستاده است با خداوند خویش». و گفت: «هر که مجاهده کند با نفس براى نفس، برسد به کرامات. و هر که مجاهده کند با نفس براى خداوند، برسد به‏ خداوند». و گفت: «الهام از اوصاف مقبولان است و استدلال ساختن که بى‏ الهام بود، از علامت راندگان است». و گفت: «مکر خداى- عزّ و جلّ- در بنده نهان‏تر است از رفتن مورچه، در سنگ سیاه، به شب تاریک». و گفت: «عشق، جنون الهى است. نه مذموم است و نه محمود».«از صحبت پنج کس حذر کنید: یکى از دروغ‏گوى، که همیشه با وى در غرور باشى. دوّم از احمق، که آن وقت که سود تو خواهد، زیان تو بود و نداند. سیّوم بخیل، که بهترین وقتى از تو ببرد. چهارم بددل، که در وقت حاجت‏ تو را ضایع کند. پنجم فاسق که تو را به یک لقمه بفروشد. و به کمتر لقمه ‏یى طمع کند»و گفت: «سرّ معاینه مرا آنگاه مسلّم شد، که رقم دیوانگى بر من کشیدند». و گفت: «از نیکبختى مرد است، که خصم او خردمند است». و گفت: «از صحبت پنج کس حذر کنید: یکى از دروغ‏گوى، که همیشه با وى در غرور باشى. دوّم از احمق، که آن وقت که سود تو خواهد، زیان تو بود و نداند. سیّوم بخیل، که بهترین وقتى از تو ببرد. چهارم بددل، که در وقت حاجت‏ تو را ضایع کند. پنجم فاسق که تو را به یک لقمه بفروشد. و به کمتر لقمه ‏یى طمع کند».(همان، صص 15-16).

حق تعالى را در دنیا بهشتى است و دوزخى: بهشت عافیت است و دوزخ بلاست

گفت: «حق تعالى- را در دنیا بهشتى است و دوزخى: بهشت عافیت است و دوزخ بلاست. عافیت آن است که کار خود به خداى- عزّ و جلّ- بازگذارى، و دوزخ آن است که کار خداى با نفس خویش گذارى».(همان، ص 16).
پی نوشت:
عطار نیشابوری، تذکرة الأولیاء، هلند، لیدن، مطبعه لیدن، چاپ اول،1905م.

با سلام و عرض ادب و خوش آمد گویی خدمت بازدیدکنندگان محترم

مطالب منتشر شده در این وبلاگ شامل آثار و اندیشه‌های محققان و پژوهشگران حوزه‌های معارف اسلامی، علوم انسانی و همچنین مجموعه‌ مقالات و یادداشت‌های دکتر حمید حنائی نژاد است که در معرض دید محققان، پژوهشگران و علاقه‌مندان گرامی قرار می‌گیرد. لازم به ذکر است استفاده از محتوای این وبلاگ با ذکر منبع بلامانع است.

🆔 ایتا  (دکتر حمید حنائی نژاد)

دوستان واقعى امیر المؤمنین (ع) همواره از گناهان دورى مى‏ گزیده‏ اند؛ و ولایت آن حضرت نگاهدارنده از گناه بوده است نه تشویق کننده به آن‏.

معنى حدیث «حبّ علىّ بن ابى طالب حسنة لا تضرّ معها سیّئة» این است که محبت علی حسنه‏ اى است که مانع ضرر زدن گناه مى‏شود، یعنى مانع راه یافتن گناه مى‏شود؛ معنایش آن نیست که جاهلان پنداشته ‏اند و آن اینکه محبت على چیزى است که هر گناهى که مرتکب شوى بلا اثر است. برخى از دراویش از طرفى دعوى دوستى خدا دارند و از طرف دیگر از هر گناهکارى گناهکارترند، اینان نیز مدّعیان دروغگو هستند. امام صادق (ع) مى‏فرماید: «خدا را معصیت مى‏کنى در حالى» که مدّعى محبت او هستى! به جانم قسم که این کار، در میان کارها، شگفت ‏آور است. اگر محبت تو راستین مى‏ بود او را اطاعت مى‏کردى، زیرا طبیعى است که هر دوستى مطیع دوست خویشتن است». دوستان واقعى امیر المؤمنین (ع) همواره از گناهان دورى مى‏ گزیده ‏اند؛ ولایت آن حضرت نگاهدارنده از گناه بوده است نه تشویق کننده به آن. امام باقر (ع) مى‏فرماید: «به ولایت ما نتوان رسید جز با عمل نیک و پرهیزکارى و دورى از گناه.». (مطهری، مرتضی، مجموعه آثار شهید مطهری  (عدل الهى)، 1377ش، ج‏1، صص 332-333 با اندکی تلخیص).

اعترافی تلخ‏

ما شیعیان‏ باید اعتراف کنیم که بیش از دیگران درباره کسى که افتخار نام پیروى او را داریم ظلم و لااقل کوتاهى کرده ‏ایم. اساساً کوتاهی‌هاى ما ظلم است. ما نخواسته و یا نتوانسته ‏ایم على را بشناسیم. بیشتر مساعى ما درباره تنصیصات رسول اکرم (ص) درباره على (ع) و سبّ و شتم کسانىما نخواسته و یا نتوانسته ‏ایم على را بشناسیم. بیشتر مساعى ما درباره تنصیصات رسول اکرم (ص) درباره على (ع) و سبّ و شتم کسانى که این نصوص را نادیده گرفته ‏اند بوده است، نه درباره شخصیت عینى مولا على. که این نصوص را نادیده گرفته ‏اند بوده است، نه درباره شخصیت عینى مولا على. غافل از این که این مشکى که عطار الهى بحق معرّف اوست خود بوى دلاویزى دارد و بیش از هر چیز لازم است مشامها را با این بوى خوش آشنا کرد، یعنى باید آشنا بود و آشنا کرد. معرفى عطار الهى به این منظور بوده که مردم با بوى خوش آن آشنا شوند، نه اینکه به گفته عطار قناعت ورزند و تمام وقت خویش را صرف بحث در معرفى وى کنند نه‏ آشنایى با او. آیا اگر نهج البلاغه از دیگران مى‏بود با او همین گونه رفتار مى‏شد؟ کشور ایران کانون شیعیان على علیه السلام است و مردم ایران فارسى زبان‏اند. شما نگاهى به شرحها و ترجمه‏ هاى فارسى نهج البلاغه بیفکنید و آنگاه در باره کارنامه خودمان قضاوت کنید. (مطهری، مرتضی، مجموعه آثار شهید مطهری (سیرى در نهج البلاغه)، 1377ش، ج‏16، صص 381-382).

تمایل بشر به اسطوره‏ سازى‏ در بیان استاد شهید آیت الله مرتضی مطهری (ره)

در بشر یک حس قهرمان‏ پرستى هست، یک حسى هست که درباره قهرمان هاى ملى و قهرمان هاى دینى افسانه مى ‏سازد. بهترین دلیلش این است که مردم براى نوابغى مثل بو على سینا و شیخ بهائى چقدر افسانه جعل کردند! بوعلی سینا بدون شک نابغه بوده است، قواى جسمى و قواى روحى‏اش، یک جنبه فوق‏ العادگى داشته است.مردم درباره بو على سینا هرچه مى‏خواهند بگویند، بگویند، به کجا ضرر مى‏زند؟ به هیچ جا. اما افرادى که شخصیت آنها شخصیت پیشوایى است و قول آنها، فعل و عمل آنها، قیام و نهضت آنها سند و حجت است، در اینها نباید تحریفى‏ واقع بشود، در سخنشان، در شخصیتشان، در تاریخچه‏ شان. ولى همینها سبب شده است که مردم براى بو على سینا افسانه ‏هایى بسازند، مثلًا بگویند بو على سینا درباره مردى که از فاصله یک فرسخى مى ‏آمد گفت این مردى که مى ‏آید دارد نان چرب مى‏خورد. گفتند تو از کجا فهمیدى که او نان مى‏خورد، و از کجا فهمیدى که نانش هم چرب است؟ در سر یک فرسخى چگونه دیدى؟ مى‏ گویند بله، نور چشمش آن قدر کارگر بود که گفت من پشه‏ هایى را دیدم که دور این نان مى‏گردند، فهمیدم که نانش چرب است که پشه دور آن پرواز مى‏کند. معلوم است که این داستان افسانه است. آدمى که پشه را از فاصله یک فرسخى ببیند، چربى نان را زودتر از خود آن پشه‏ ها مى‏ بیند!!. حالا مردم درباره بو على سینا هرچه مى‏خواهند بگویند، بگویند، به کجا ضرر مى‏زند؟ به هیچ جا. اما افرادى که شخصیت آنها شخصیت پیشوایى است و قول آنها، فعل و عمل آنها، قیام و نهضت آنها سند و حجت است، در اینها نباید تحریفى‏ واقع بشود، در سخنشان، در شخصیتشان، در تاریخچه‏ شان. درباره امیر المؤمنین على (ع) چقدر افسانه خود ما شیعیان‏ بافته‏ ایم! در اینکه على مرد خارق‏ العاده‏ اى است، بحثى نیست. مثلًا شجاعت على. دوست و دشمن اعتراف کرده‏ اند که شجاعت على یک شجاعت فوق افراد عادى بوده است. على با هیچ پهلوانى نبرد نکرد مگر آنکه آن پهلوان را کوبید و به زمین زد. این چیزى نیست که در آن، جاى انکار باشد. فوق ‏العادگى داشته، ولى در حد یک بشر فوق‏ العاده، یک بشرى که در میدان جنگ هیچ کس حریفش نبود. اما مگر افسانه ‏سازها و اسطوره‏ سازها به همین مقدار قناعت کردند؟ شما ببینید چه حرفها در همین زمینه ‏ها گفتند! مثلًا على (ع) در جنگ خیبر با مرحب خیبرى روبرو شد. مرحب چقدر فوق‏ العادگى داشت! بسیار خوب. مورخین هم نوشته‏ اند که در آنجا على (ع) ضربتش را که فرود آورد، این مرد را دونیم کرد. در اینجا افسانه‏ هایى است که دین را خراب مى‏کند. گفته‏ اند به جبرئیل وحى شد: جبرئیل! فوراً به زمین برو، برو که آن غضبى که ما در على مى‏ بینیم، اگر شمشیرش فرود بیاید، زمین را دونیم مى‏کند، به گاو و ماهى خواهد رسید؛ برو بال خودت را در زیر شمشیر على بگیر، رفت و گرفت. على (ع) هم شمشیرش چنان آمد که مرحب آن‏چنان دونیم شد که اگر در ترازوى مثقالى مى‏ گذاشتند، این نیمه‏ اش با آن نیمه برابر بود. بال جبرئیل که زیر زین اسب [قرار] گرفته بود، از شمشیر على آسیب دید و مجروح شد. تا چهل شبانه روز جبرئیل نتوانست به آسمان برود، که وقتى به آسمان رفت، خدا از او سؤال کرد: جبرئیل! تو این چهل روز کجا بودى؟ خدایا در زمین بودم، تو به من مأموریت داده بودى. چرا زود برنگشتى؟ شمشیر على که فرود آمد بال مرا مجروح کرد، من این چهل روز مشغول پانسمان بال خودم بودم!. دیگرى مى‏گوید: شمشیر على آن‏چنان سریع و نرم آمد، از فرق مرحب گذشت، تا به نمد زین اسب رسید و على شمشیرش را بیرون کشید که خود مرحب هم نفهمید. خیال کرد ضربت کارى نشد. گفت: على! همه زور تو همین بود؟ همه پهلوانى تو همین بود؟ گفت: اگر راست مى‏گویى خودت را تکان بده. تا مرحب خودش را تکان داد، یک قسمت از این طرف افتاد، یک قسمت از آن طرف. این‏طور افسانه‏ ها!!. (مطهری، مرتضی، مجموعه آثار شهید مطهری (حماسه حسینى(1 و 2))، 1377ش، ج‏17، صص 86-87 با تلخیص).
دموکراسى حضرت امیرالمومنین (ع) و نحوه برخورد ایشان با مخالفان حکومت اسلامی

امیر المؤمنین با خوارج در منتهى‏ درجه آزادى و دموکراسى رفتار کرد. او خلیفه است و آنها رعیتش؛ هر گونه اعمال سیاستى برایش مقدور بود اما او زندانشان نکرد و شلاقشان نزد و حتى سهمیه آنان را از بیت المال قطع نکرد، به آنها نیز همچون سایر افراد مى ‏نگریست. این مطلب در تاریخ زندگى على عجیب نیست اما چیزى است که در دنیا کمتر نمونه دارد. آنها در همه جا در اظهار عقیده آزاد بودند و حضرت خودش و اصحابش با عقیده آزاد با آنان روبرو مى‏شدند و صحبت مى‏کردند، طرفین استدلال مى‏کردند، استدلال یکدیگر را جواب مى‏گفتند. شاید این مقدار آزادى در دنیا بى‏ سابقه باشد که حکومتى با مخالفین خود تا این درجه با دموکراسى رفتار کرده باشد. مى‏ آمدند در مسجد و در سخنرانى و خطابه على پارازیت ایجاد مى‏کردند. خوارج در نماز جماعت به على اقتدا نمى‏کردند زیرا او را کافر مى‏پنداشتند. به مسجد مى‏آمدند و با على نماز نمى‏ گزاردند و احیاناً او را مى‏آزردند. على روزى‏ به نماز ایستاده و مردم نیز به او اقتدا کرده ‏اند.امیر المؤمنین با خوارج در منتهى‏ درجه آزادى و دموکراسى رفتار کرد. او خلیفه است و آنها رعیتش؛ هر گونه اعمال سیاستى برایش مقدور بود اما او زندانشان نکرد و شلاقشان نزد و حتى سهمیه آنان را از بیت المال قطع نکرد، به آنها نیز همچون سایر افراد مى ‏نگریست. این مطلب در تاریخ زندگى على عجیب نیست اما چیزى است که در دنیا کمتر نمونه دارد.یکى از خوارج به نام ابن الکَوّاء فریادش بلند شد و آیه‏اى را به عنوان کنایه به على، بلند خواند: وَ لَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَ إِلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکَ لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِین [1] این آیه خطاب به پیغمبر است که به تو و همچنین پیغمبران قبل از تو وحى شد که اگر مشرک شوى اعمالت از بین مى‏رود و از زیانکاران خواهى بود. ابن الکوّاء با خواندن این آیه خواست به على گوشه بزند که سوابق تو را در اسلام مى‏دانیم، اما خدا به پیغمبرش هم گفته اگر مشرک بشوى اعمالت به هدر مى‏رود، و چون تو اکنون کافر شدى اعمال گذشته را به هدر دادى. على در مقابل چه کرد؟! تا صداى او به قرآن بلند شد، سکوت کرد تا آیه را به آخر رساند. همین که به آخر رساند، على نماز را ادامه داد. باز ابن الکوّاء آیه را تکرار کرد و بلافاصله على سکوت نمود. على سکوت مى‏کرد چون دستور قرآن است که: إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا [2]. هنگامى که قرآن خوانده مى‏شود گوش فرا دهید و خاموش شوید. و به همین دلیل است که وقتى امام جماعت مشغول قرائت است مأمومین باید ساکت باشند و گوش کنند. بعد از چند مرتبه ‏اى که آیه را تکرار کرد و مى‏خواست وضع نماز را بهم زند، على این آیه را خواند: فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لا یَسْتَخِفَّنَّکَ الَّذِینَ لا یُوقِنُونَ [3]. صبر کن، وعده خدا حق است و فرا خواهد رسید. این مردم بى‏ایمان و یقین، تو را تکان ندهند و سبکسارت نکنند. دیگر اعتنا نکرد و به نماز خود ادامه داد. (مطهری، مرتضی، مجموعه آثار شهید مطهری (جاذبه و دافعه على علیه السلام)، 1377ش، ج‏16، صص 311-313 با تلخیص).

 منابع:

1-مطهری، مرتضی، مجموعه آثار شهید مطهری (عدل الهی)، ایران، تهران – قم، انتشارات صدرا، چاپ هشتم، 1377ش.
2- مطهری، مرتضی، مجموعه آثار شهید مطهری (سیرى در نهج البلاغه)، ایران، تهران – قم، انتشارات صدرا، چاپ هشتم، 1377ش.
3- مطهری، مرتضی، مجموعه آثار شهید مطهری (حماسه حسینى(1 و 2))، ایران، تهران – قم، انتشارات صدرا، چاپ هشتم، 1377ش.
4- مطهری، مرتضی، مجموعه آثار شهید مطهری (جاذبه و دافعه على علیه السلام)، ایران، تهران – قم، انتشارات صدرا، چاپ هشتم، 1377ش.
[1]. الزمر: 65.
[2]. الاعراف: 204.
[3]. الروم: 60.

" تمام عالم وجود محضر پروردگار است"، و دانستن اینکه چیزی از او پنهان نیست، مى‏ تواند روى زندگى انسان اثر زیاد داشته باشد، و او را از خلافکاریها باز دارد، مشروط بر اینکه ایمان و باور به این مطلب واقعا در دلها جا گرفته مراقب نیات و گفتار و رفتارهایمان باشیم.

مراقبه در بیان استاد شهید مطهری (ره) و نقل حکایتی از ایشان.

برخى افراد که چند روز قبل از فوت مرحوم آقاى بروجردى (ره) خدمت ایشان بودند گفتند: خیلى ایشان را ناراحت دیدیم و ایشان گفتند که خلاصه عمر ما گذشت و ما رفتیم و نتوانستیم خیرى براى خودمان پیش بفرستیم، عملى انجام بدهیم. یکى از کسانى که آنجا نشسته بود، طبق عادتى که همیشه در مقابل صاحبان قدرت شروع مى‏کنند به تملّق و چاپلوسى، خیال کرد که اینجا هم جاى‏ تملّق و چاپلوسى است، گفت: آقا، شما دیگر چرا؟! ما بدبختها باید این حرفها را بزنیم، شما الحمد للّه این همه آثار خیر از خودتان باقى گذاشتید، این همه شاگرد تربیت کردید، این همه آثار کتبى از خودتان به یادگار گذاشتید، مسجدِ به این عظمت ساختید، مدرسه‏ها ساختید. وقتى این را گفت، ایشان یک جمله فرمود که حدیث است: خَلِّصِ الْعَمَلَ فَانَّ النّاقِدَ بَصیرٌ بَصیرٌ. چه مى‏گویى؟! عمل را باید خالص انجام داد. نقّادِ آگاهِ آگاهى آنجا هست. تو خیال کرده‏اى اینها که در منطق مردم به این شکل هست، حتما در پیشگاه الهى هم همین‏جور است؟!. اینجاست که علماى اخلاق اسلامى مسئله ‏اى را مطرح مى‏کنند که مى‏گویند امّ المسائل اخلاق است، مادر همه مسائل اخلاقى است و آن «مراقبه» است. مراقبه یعنى با خود معامله یک شریکى را بکن که به او اطمینان ندارى و همیشه باید مواظبش باشى، مثل یک بازرسى که در اداره است؛ یعنى خودت را به منزله یک اداره تلقى کن و خودت را به منزله بازرس این اداره [تلقى نما] که تمام جزئیات را باید بازرسى و مراقبت کنى. مراقبه چیزى است که همیشه باید همراه انسان باشد، یعنى همیشه انسان باید حالش حال مراقبه باشد. (مطهری، مرتضی، مجموعه آثار شهید مطهری (تعلیم و تربیت در اسلام)، 1377ش، ج22، صص 923-924 با تلخیص).

مراقبه صاحبان یقین دو درجه دارد.

سزاوار از براى بنده آن است که مراقبه نفس خود را در وقت کارها بکند و به دیده دوربینى ملاحظه آنها را بکند، زیرا که نفس هرگاه واگذاشته شود سرکش و فاسد مى‏شود. و بعد از آن ملاحظه خداى عزّ و جلّ در هر حرکتى و سکونى بکند؛ و این به آن مى‏شود که بداند که خداى عزّ و جلّ بر باطنها مطّلع و بر پنهانى‏ ها داناست و ملاحظه عملهاى بندگان را مى‏نماید و مسلّط است بر هر نفسى به هرچه کرده باشد. و اسرار قلب در حقّ خدا ظاهر است همچنان‏که ظاهر پوست از براى مردم ظاهر و پیداست، بلکه از براى خدا واضح‏تر است، خداى عزّ و جلّ فرموده: «أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرى‏» یعنى آیا ندانسته که خدا مى‏بیند؟ و فرموده: «إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقِیباً» [1] یعنى به درستى که خدا بر شما مطّلع است.حکایت شده که: زلیخا وقتى که با یوسف خلوت کرد ایستاد و روى بتِ خود را پوشید، پس یوسف گفت: چه حالت است تو را، آیا از ملاحظه جمادى شرم مى‏کنى و از ملاحظه پادشاه جبّارى شرم نمى‏کنى؟! و در حدیث قدسى وارد شده: جز این نیست که ساکن بهشت عدن مى‏شوند کسانى که هرگاه قصد معصیت نمودند متذکّر عظمتِ من مى‏شوند و ملاحظه مرا مى‏نمایند ... و حکایت شده که: زلیخا وقتى که با یوسف خلوت کرد ایستاد و روى بتِ خود را پوشید، پس یوسف گفت: چه حالت است تو را، آیا از ملاحظه جمادى شرم مى‏کنى و از ملاحظه پادشاه جبّارى شرم نمى‏کنى؟! و در حدیث قدسى وارد شده: جز این نیست که ساکن بهشت عدن مى‏شوند کسانى که هرگاه قصد معصیت نمودند متذکّر عظمتِ من مى‏شوند و ملاحظه مرا مى‏نمایند ... و مراقبه صاحبان یقین دو درجه دارد: یکى: مراقبه مقرّبان است و این ملاحظه تعظیم و جلالت است. و آن عبارت است از آنکه دل مستغرق ملاحظه آن عظمت باشد و در تحت هیبت آن شکسته و افتاده باشد و گنجایش التفات به غیر نداشته باشد. دوم: مراقبه پرهیزکاران است که اصحاب یَمینند. و این‏ها قومیند که یقین اطّلاع خدا بر ظاهرها و باطنها بر ایشان غالب است امّا ملاحظه جمال و جلال خدا ایشان را مدهوش نساخته، بلکه دلهاى ایشان بر حدّ اعتدال است و وسعت التفات به احوال و اعمال و ملاحظه آنها مى‏دارد. (فیض کاشانی، ملا محسن، ترجمه نورالدین کاشانی، ترجمه الحقائق فی محاسن الأخلاق، 1387ش، صص 585-586با تلخیص).

نمى‏دانى که خداى تعالى تو را مى ‏بیند؟!.

اصل مراقبت آن است که بداند که خداى- تعالى- بر وى مطّلع است در هراصل مراقبت آن است که بداند که خداى- تعالى- بر وى مطّلع است در هر چه مى‏کند و مى‏ اندیشد، و خلق ظاهر وى مى‏بیند و حق- تعالى- ظاهر و باطن وى مى‏بیند. هر که این بشناخت و بر دل وى این محبّت معرفت غالب شد ظاهر و باطن وى بادب شود.چه مى‏کند و مى‏ اندیشد، و خلق ظاهر وى مى‏بیند و حق- تعالى- ظاهر و باطن وى مى‏بیند. هر که این بشناخت و بر دل وى این محبّت معرفت غالب شد ظاهر و باطن وى بادب شود. چه اگر بدین ایمان ندارد کافر است، و اگر ایمان دارد دلیرى عظیم است مخالفت کردن وى را. و حق- تعالى- مى‏ گوید: الَمْ یَعْلَمْ بِانَّ اللّهَ یَرى‏ [2] نمى‏دانى که خداى تعالى تو را مى‏ بیند؟. (غزالی، محمد، خدیو جم، کیمیای سعادت، 1383ش، ج2، ص486).

جناب خواجه نصیرالدین طوسی متکلم و ریاضی دان مشهور قرن هفتم هجری در کتاب اوصاف الاشراف که با موضوعاتی در ابواب عرفان عملی نگاشته شده است در باب باب دوّم این کتاب در خصوص ازالت عوایق و قطع موانع از سیر و سلوک‏ در فصل پنجم در بیان مراقبه معتقد استمراقبت آنست که سالک راه خدا همیشه ظاهر و باطن خود را نگاه دارد تا کاری موجب شود حسناتى را که انجام داده است باطل شود، یعنى ملاحظت احوال خود دایم بکند تا بر معصیتى اقدام ننماید، نه در آشکار و نه در پنهان، و شاغلى او را از سلوک راه حق باز ندارد، نه قوى و نه ضعیف.مراقبت آنست که سالک راه خدا همیشه ظاهر و باطن خود را نگاه دارد تا کاری موجب شود حسناتى را که انجام داده است باطل شود، یعنى ملاحظت احوال خود دایم بکند تا بر معصیتى اقدام ننماید، نه در آشکار و نه در پنهان، و شاغلى او را از سلوک راه حق باز ندارد، نه قوى و نه ضعیف، و این معنا همیشه پیش خاطر خود بدارد: «وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی أَنْفُسِکُمْ فَاحْذَرُوهُ» [3] تا آنگاه که به مرتبه وصول به مطلب‏ رسد. (طوسی، خواجه نصیر الدین، (تصحیح سید مهدی شمس الدین)، اوصاف الاشراف، 1373ش، ص38 با اندکی تصرف).

پی نوشتها:
[1]. النساء: 1.
[2]. العلق: 14.
[3]. البقره: 235.
منابع:
1- مطهری، مرتضی، مجموعه آثار شهید مطهری، ایران، تهران – قم، انتشارات صدرا، چاپ هشتم، 1377ش.
2- فیض کاشانی، ملا محسن، ترجمه نورالدین کاشانی، ترجمه الحقائق فی محاسن الأخلاق، ایران، تهران، انتشارات مدرسه عالی شهید مطهری، چاپ اول، 1387ش.
3- غزالی، محمد، خدیو جم، کیمیای سعادت، ایران، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ یازدهم،1383ش.
4- طوسی، خواجه نصیر الدین، (تصحیح سید مهدی شمس الدین)، اوصاف الاشراف، ایران، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، چاپ سوم، 1373ش.