مقام عطار
شعر عرفانی به یک اعتبار با سنائی آغاز میشود و در عطار به مرحله کمال میرسد و اوج خود را در آثار جلالالدین مولوی مییابد. پس از این سه بزرگ، آنچه به عنوان شعر عرفانی وجود دارد (و من حافظ را در قلمرو شعر عرفانی نمیدانم، او عرفان است و چیز دیگر)، تکرار سخنان آنهاست، مگر آنچه به عنوان عرفان مدرسی و گسترش اصطلاحات آن در شعر فارسی آمده، از قبیل رشد و گسترش عقاید محییالدین ابنعربی و نفوذ زبان صوفیانه او در قلمرو شعر فارسی که از حدود عراقی و شیخ شبستری آغاز میشود و در شاخههای مختلف رشد میکند[...]شعر عرفانی، قبل از سنائی هم وجود داشته است، یا بهتر است بگوییم تصوف، قبل از سنائی هم، از شعر استفاده میکرده است؛ اما شاعری که موجودیت او در تاریخ ادبیات فارسی ثبت شده باشد و به اندازه سنائی بر قلمرو امکانات شعر صوفیانه افزوده باشد، نداریم. پیش از سنائی، صوفیه از خصلت رمزی زبان شعر استفاده میکردهاند، و شعرهایی را که برای مقاصدی جز حبّ الهی سروده شده بود، در جهت مقاصد خویش به کار میگرفتند. نمونه این گونه کاربردها را در بیتهایی که ابوسعید ابوالخیر بر زبان رانده و صاحب «اسرارالتوحید» نقل کرده، میتوان یافت. آن شعرها، به جز چند مورد، هیچ کدام دارای صراحت در معنی صوفیانه نیستند؛ ولی ابوسعید از تمامی آنها، در جهت مقاصد و عوالم روحی خویش استفاده کرده است.
همچنین شعرهایی که مؤلف تفسیر «کشف الاسرار» نقل میکند (جز آنها که از سنائی است) یا آنچه احمد غزالی در آثار خویش آورده و همچنین شعرهایی که عینالقضات در آثار خویش میآورد، اینها همه، شعرهایی ساده و عاشقانهاند که صوفیه آنها را در جهت مقاصد خود به کار گرفتهاند. حتی بعضی از این شعرها، چنانکه در آثار عینالقضات دیده میشود، شعرهایی به زبانهای محلی (فهلویات) است.
*سنائی، بر طبق اسناد موجود زبان دری، نخستین شاعری است که از محدوده آنگونه شعرها پا فراتر گذاشته و شعرهایی سروده است که جز در قلمرو عرفان، معنای دیگری ندارد؛ یعنی هدف و قصد گوینده آنها تصوف است و بهویژه جهانبینی تصوف را در آثار خویش شکل بخشیده است. جای تأسف است که دیوان سنائی، مانند تمام دیوانهای شعر فارسی، از نظم تاریخی برخوردار نیست تا ببینیم سیر این عوالم در ضمیر سنائی چگونه بوده است. آنچه مسلّم است، این است که سیر تکاملی شعر صوفیانه در آثار سنائی شباهتی دارد به تاریخ تحول تصوف در اسلام: همانگونه که تصوف نیز با زهد آغاز میشود و جوانب الحادی و شبه الحادی و شطحیات آن اندکاندک و در طول زمان رشد میکنند، در سنائی نیز گویا چنین بوده است که وی، پس از تغییر حالتی که به او دست داده، به نوعی عالم زهد روی آورده است و من این تغییر حالت او را به هیچوجه ناگهانی نمیدانم؛ چنانکه در مورد عطار هم آن را قبول ندارم؛ زیرا در دیوان سنائی، و بخصوص در «حدیقه» او، شعرهایی هست که در ازمنه نزدیک به هم سروده شده و بعضی از عالم زهد است و بعضی از عالم دلبستگیها و اگر «حدیقه» یا بعضی دیگر از مثنویات سنائی را ملاک قرار دهیم، میبینیم که معانی زهدی، در کنار معانی روزمره دیگر شعرا (از قبیل مدح و هجو) دیده میشود و چنین مینماید که گوینده همان زهدیات، همان کسی است که هجو هم میگوید و شاید هنوز مدح هم میکند؛ و اگر از بعضی غزلهای سنائی صرف نظر کنیم، آنچه بر شعر صوفیانه او غلبه دارد، همانا زمینههای زهد و دینورزی است.
عطار با اینکه به لحاظ زبان شعر، در بعضی موارد ورزیدگی سنائی را ندارد، اما در مجموع از کمال شعری بیشتری برخوردار است؛ یعنی شعرش در قلمرو عرفان، خلوص و صداقت و سادگی بیشتری را داراست و معانیی که به آنها میپردازد، در حدی فراتر از عوالم سنائی است. مهمترین ویژگی عطار در این است که تمام آثار او در جهت تصوف است و در مجموعه مسلم آثار او (منطقالطیر، اسرارنامه، مصیبتنامه، کتابی که به نام الهینامه شهرت دارد، و مختارنامه و دیوان) حتی یک بیت که نتواند رنگ عرفان به خود بگیرد، نمیتوان یافت. و او تمام موجودیت ادبی خود را وقف تصوف کرده است.
آنچه مسلم است، این است که جلالالدین مولوی، چنانکه افلاکی در «مناقبالعارفین» آورده است: «سخنان فریدالدین رحمهالله علیه مطالعه میفرمود.» شاید همین شیفتگی و ارتباط معنوی میان آنها سبب شده باشد که تذکرهنویسان داستانی نقل کنند در باب دوران نوجوانی مولوی که به همراهی پدرش به نیشابور آمده و عطار در وجنات او آثار معنویت را مشاهده کرده و «اسرارنامه» را به او هدیه کرد. خواه این موضوع حقیقت داشته باشد و خواه نه، آنچه مسلم است، این است که مولوی برای دو شاعر قبل از خود احترام فوقالعاده قائل بوده: یکی سنائی و دیگری عطار، و این شیفتگی او نسبت به عطار بیشتر از سنائی است و ارتباط ذوقی و عرفانی آنان نیز بیشتر مینماید.
تصوف مولوی استمرار تصوف عطار است و تصوف عطار، صورت تکاملی تصوف سنائی است که از جوانب زهد آن کاسته شده و بر صبغه شیدایی و تغنّی و ترنم آن افزوده گردیده است و این نکته از مقایسه غزلهای این سه تن به خوبی آشکار میشود. در این تصوف، شور و وجد بر استدلال و نظام خاص فکری غلبه دارد؛ یعنی اگر بخواهیم برای مولانا مدرسه خاصی در تصوف قائل شویم، این مدرسه اصول خود را در نظامی که بر شور و حال استوار است، میجوید؛ بر خلاف مکتب معاصر مولانا، محییالدین ابنعربی که تابع نظام دیگری است و در آنجا تفکر، و حتی نوعی استدلال و خیره شدن در اسرار زبان عربی و استفاده از مسائل زبانشناسی بر وجد و حال غلبه دارد.این مدرسه عرفانی، یعنی مدرسه مولانا و عطار، جایی برای مقوله وحدت وجود ندارد و آنچه آنها به نام وحدت میخوانند، چیزی است تقریباً برابر متضاد شرک و اصلاً با وحدت در اصطلاح اتباع محییالدین رابطهای ندارد.
زبان شعر عطار، در قیاس با سنائی نرمتر است. و حتی تا حدودی به زبان گفتار نزدیکتر. صنعت بر شعر او غلبه ندارد، اگرچه نتوانسته خود را به کل از آن نجات دهد و اصلاً به یک اعتبار، شعر چیزی جز کاربرد استادانه و غیرمرئی همین فوت و فنها نیست، دستِ کم به اعتبار جوانب صوری آن. به هر حال، اگر آثار مسلم او را مورد نظر قرار دهیم و نسخههای قدیمیتر اساس کار ما باشد، تا حدود زیادی از توجه به صنایع کاسته میشود و شعر به سادگی و طراوت طبیعی خود نزدیک میگردد. از فضلفروشی در آثار او کمتر میتوان نشان یافت و اگر جایی این نکته ظهور کند، نادر است. با اینهمه، او اسیر سنت ادبی حاکم بر عصر و زمانه خویش بوده و بیش و کم ضعفهایی در این راه دارد و بعضی از ابواب «مختارنامه» (باب شمع و پروانه) نمودار همین ضعف است.
با نهایت صداقت باید اعتراف کرد که این گوینده بزرگ، در تمام آثارش گاه چنان گرفتار کوششهای مبتذل فکری و زبانی میشود که انسان در شگفت میشود که گوینده آن شعرهای والا، آیا همین کسی است که اینگونه اسیر معانی سست و برداشتهای نادرست از حقیقت شعر شده است؟ پاسخ به این پرسش دشوار نیست، اگر ما بخواهیم معیارهای حاکم بر ذوق و سلیقه انسان معاصر را بر شعر عطار حاکم کنیم، بیگمان قسمت عمدهای از شعرهای او، برای ما، بیارج و سست و ناتندرست است؛ اما اگر بدانیم که در قرون و اعصار گذشته معیارهای دیگری نیز بر ذوقها حاکم بوده و شاعران نمیتوانستهاند به کلی رشته آن علایق را در سنت شعری خود قطع کنند، آنگاه، خواهیم دانست که این ضعفها اموری طبیعی است.
دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی
(برگرفته از مقدمه «مختارنامه»)
روزنامه اطلاعات